سینماتک قلهک


خلاصه داستان : 

فیلم ماجراهای سربازان اسیر شده ای در یکی از کمپ های آلمانی در حین جنگ جهانی دوم را تعریف می کند . زمانی که دو نفر از زندانی ها در حین فرار کشته می شوند ، اسیران کمپ پی می برند که یک جاسوس بین آنها وجود دارد و ... 

......


بیلی وایلدر در عمر پربرکت سینمایی خودش تعداد زیادی فیلم کلاسیک خوش ساخت و از همه مهم تر ، فیلم نامه های خیلی خوبی برای ما عشق سینماها به ارث گذاشت . این فیلم جنگی کمدی استاد هم جزو یکی از بهترین کاراش به حساب میاد . فیلمنامه بازداشتگاه شماره 17 یه نمونه کامل از طرحی پر و پیمان و دیالوگ های تند و تیز و سرزنده و شخصیت های سر حال هستش . بازیگری تو این فیلم از همه بابت تو اوج خودش هست . ویلیام هولدن شخصیت بدبین و سفت و سختی رو بازی می کنه که اتفاقا برای همین نقش هم برنده اسکار شد . اما انگار رابرت استراس ( سرهنگ کوزوا ) و هاروی لمبک ( سرهنگ شاپیرو ) که تونستن هر زمان که وارد کادر میشن ، تصویر رو برای خودشون بدزدن .



داستان فیلم هم با ترکیب خوب کمدی و تلخی که یکی از استادان مسلم ـش بیلی وایلدر بود ، می تونه کاملا بیننده رو میخکوب نکه داره  و شاید مهم ترین توئیست نهایی هم برای ما این باشه که بالاخره جاسوس توی این فیلم کیه ؟

توجه هم داشته باشید که فیلم بی ترتیب سکانس های فیلم نامه نوشته شده و خیلی بازیگرا موقعی که فیلم را روی پرده دیده بودن حسابی نتیجه داستان تعجب کرده بودن . این فیلم واقعا ارزش دیدن داره . برای هر نسلی ، حتی اونهایی که دیگه طرف فیلم های سیاه و سفید هم نمیرن . وقتی که فیلم تموم میشه یه حس خوب و مثبتی و امیدوار کننده ای از یه ماجرای تلخی بهتون دست میده و این کارها فقط از آدم هایی مثل استاد وایلدر برمیاد . 



دو تا متن خوب دیگه که می تونید بهشون نگاه بندازید : 


1 - نقد جیمز برادینلی برای فیلم ( منبع : نقد فارسی با ترجمه محمد ولی دوتبپه ) 


2 - نگاهی به فیلم نامه بازداشتگاه شماره 17 ( منبع : راسخون ) 


........


بازداشتگاه شماره 17

کارگردان : بیلی وایلدر

فیلم نامه : بیلی وایلدر ، ادوین بلوم

بر اساس نمایشنامه ای از : دونالد بوان ، ادموند ترزینسکی

فیلم بردار: ارنست لازلو

موسیقی: فرانز وکسمن

بازیگران: ویلیام هولدن ، اتو پرمینچر ، پیتر گراوس ، دان تیلور

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۳ ، ۰۹:۱۹
پردیس قلهک

در پرانتز 1

( امیلی بلانت و سه فیلم متافیکشن آموزنده ای که بازی کرده )



بعد از اینکه فیلم خوب لبه فردا رو ماه پیش تو سینماتک دیدم ( که این ماه هم اکران میشه ) حرف و مفهومی که فیلم می خواست بزنه خیلی به دلم نشست جدا از اینکه حسابی هم سرگرم کننده و دوست داشتنی بود .

یکی از نکات قوت فیلم ، دو تا بازی خوب از تام کروز و امیلی بلانت بود که حالا سر موقع درباره فیلم ، مطلب رو می ذارم تو همین وبلاگ .

حالا می رسیم به امیلی بلانت و چیزی که می خوام بگم . البته اول بزارید کلمه ( متافیکشن ) رو توضیح بدم . حقیقتش هیچ توضیحی وجود نداره ! من چون با اسم ساینس فیکشن ( علمی تخیلی ) مشکل دارم و فکر می کنم اصلا هیچ ربطی به سینما و توهم واقعیت نداره . تو دسته بندی فیلم های خودم هم اسم من در آوردی ( متافیکشن ) رو گذاشتم . تازه متافیکشن می تونه ساب فیکشن هایی از قبیل ( تایم فیکشن ، اسپیس فیکشن ، روبوت فیکشن و ... ) داشته باشه ! در کل اگه براتون سخته همون ساینس فیکشن حساب کنید !

خلاصه که خانم امیلی بلانت سه تا فیلم متافیکشنی بازی کرده که هر سه  اونها تقریبا یه تم و مفهموم مشترک دارن . اینکه آیا سرنوشت برای ما از قبل نوشته شده ؟ یا ما با اراده می تونیم اون رو تغییر بدیم ؟

مسائلی که از زمان قدیم ما رو درگیر کرده و هنوز هم درگیر می کنه و ما هم تقریبا به جوابی نمی رسیم ولی خوشمون میاد که با این مفهموم بازی کنیم ! یکی از این بازی ها ، ساختن و دیدن فیلم هایی با این تم هستش که انصافا هم جذابه !

حالا میریم سراغ فیلم ها :


The Adjustment Bureau

ترجمه اسم این فیلم رو نمیشه دقیق گفت . یا اگر هم دقیق بگیم ، تا خود فیلم رو نبینیم اصلا سر در نمیاریم که منظورش چیه . شاید " اداره اصلاح و تنظیم " اسم خوبی باشه .

این فیلم  بر اساس داستان کوتاهی از فیلیپ ک دیک ساخته شده . کارگردانش  ، جرج نولفی ، کار آنچنان معروفی نداره و تنها عنصر معروف فیلم بازیگر مرد اصلی اون یعنی مت دیمون هستش .

داستان فیلم درباره یک سیاستمدار جوان به اسم دیوید نوریس ( مت دیمون ) هست که با معشوقه اش ( امیلی بلانت ) درگیر ماجرای دیوانه واری میشن . گروهی که خودشون رو از " اداره اصلاح و تنظیم "  می نامن ، بر اساس یه اشتباهی متوجه میشن که سرنوشتی که برای دیوید رقم خورده بود عوض شده و اینها باید کاری کنن تا دوباره خط زندگی و سرنوشت دیوید به سر جای قبلی خودش برگرده .

فیلم تماما نماد و ایما و اشاره هست اما کاملا قابل فهم ، سرراست و داستان گو . این افرادی که از " اداره اصلاح " هستن مثلا قراره که نقش فرشته ها رو بازی کنن .

فیلم به شدت سرگرم کننده و جذاب ـه . اما نمی دونم چرا اینقدر کم دیده شده  و به اصطلاح under rated هست . در صورتی که بخوام یه اثر برتر از بین این لیست انتخاب کنم همین فیلمه . فضای فیلم یه جورایی کلاسیک ـه که البته بیشتر به لباس و شکل و شمایل کارمند های اداره برمیگرده که یه طوری یادآور فیلم های نوآر هم هست . یعنی اصلا بحث قضا و قدر دنیا و کائنات رو فراموش کنید ! فیلم می خواد از قضا و قدر ژانر نوآر فرار کنه !


The Looper

سال 2012 یه فیلم ، بی سر و صدا اکران شد اما بعدش خیلی سر و صدا کرد ! رایان جانسونی که کارنامه ـش زیاد بین سینمادوستان شناخته شده نبود ، اما تلویزیونی ها اونو با کارگردانی اپیزود شاهکار مگس سریال بریکینگ بد می شناختن ، لوپر رو ساخته بود که حسابی هم گل کرد و محبوب شد . یه ترکیبی از کلیشه های ژانر که با تایم فیکشن هم مخلوط شده بود و یه جوزف گوردون لویت و بروس ویلیس درست و درمون داشت . فضای فیلم یادآور کارهای وسترن و جاده ای هم هست و خلاصه یه متافیکشن old school به حساب می آید و فکر کنم از همین الانش هم رفته باشه تو جریان دوست داشتنی  کالت ! داستان فیلم هم به خودی خودش خیلی جالب و درگیرکنندست . این که یه نفر تو جوونی به آینده بره و شخصیت مسن شده خودش رو بکشه بالاخره تک ـه ! امیلی بلانت هم اینجا از اواسط فیلم با قهرمان ماجرا همراه میشه و انصافا هم همراه خیلی خوبی هست . بلانت شخصیتش طوری هست که فقط صرفا همراه خوشگل قهرمان نیست و کاملا تو روند و نتیجه داستان مهم ـه و نقش حیاتی داره .

اینجا هم با سرنوشت و تقدیر طرف هستیم . شخصیت می تونه آیندش رو تغییر بده یا مجبور میشه که خودش رو بکشه و به این لوپ زندگیش پایان بده ؟


Edge of Tomorrow

این هم سومین فیلمی قضا و قدر و سرنوشتی که خانم امیلی بلانت بازی کرده . توضیحات مفصل تر برای روز اکران فیلم تو سینماتک . فقط کوتاه بگم که اینجا هم شخصیت های اصلی مقطعی از روز براشون تکرار میشه و حالا باید ببینن که می تونن سرنوشت خودشون و بقیه رو تغییر بدن یا نه ؟

 

همونطور که گفتم امیلی بلانت صرفا بهانه ای شد تا به سه تا از فیلم های مشابه کارنامش یه نیم نگاهی داشته باشیم . بلانت تو این فیلم ها سه تا شخصیت کاملا متفاوت از هم رو بازی می کنه . البته این بازیگر یه ذات ( زن خطرناک) مانند خیلی دلپذیر داره  و اتفاقا خودش هم به این موضوع اشاره کرده که به خاطر رنگ چشماش هست و این خاصیتش باعث شده بیشتر نقش خانم های پر رو و به خودمتکی رو بازی کنه ! در فیلم اول یه دختر شَر و شیطونه که کار خودش رو انجام میده و به نظر این و اون فکر نمی کنه . در فیلم دوم نقش یه زن بیوه مستقل رو بازی می کنه که داره با بازوی خودش برای خودش و پسرش نون در میاره و با هیچ کسی هم شوخی نداره و در فیلم سوم هم باز نقش یه زن ارتشی با اعتماد به نفس بالا رو بازی می کنه که همه ازش حساب می برن .

گاهی اوقات خوبه که به فیلم هایی که در ظاهر برای گیشه ساخته شده هم یکم فکر کنیم شاید چیزای خوب بشه ازش پیدا کرد و حتی یادگرفت . دیگه هم پرحرفی رو میزاریم کنار و یه تیکه از کتاب  مورد علاقه خودم رو نقل قول می کنم که بی ربط به این مسائلی سرنوشتی و قضا و قدر و شانس  نیست :

" با نگریستن به گذشته ، به نظرش می رسید که بخت با او یار بوده ، درست است که سرنوشت او را به مسیرهای پر پیچ و خم فرستاده بود . اما در نهایت ثابت شد که مسیرهای درستی بوده "

عطر پاتریک زوسکیند ترجمه رویا منجم


مجید میرجمالی

۱ نظر ۲۹ مهر ۹۳ ، ۱۵:۰۸
پردیس قلهک


خلاصه داستان:

بعد از جنگ در سواحل نرماندی گروهی از سربازان آمریکایی مأمور می‌شوند به پشت خطوط دشمن رفته و یک سرباز نیروی هوایی که برادرانش همگی در جنگ کشته شده اند را نجات دهند. 


* * *



سینمای جنگ طیف گسترده‌ای از فیلم­ها را شامل می‌شود. دسته‌ای از آن­ها به حواشی جنگ پرداخته و دسته‌ای دیگر مستقیم وارد قلب حادثه شده روایتی بی‌پرده تصویر می‌کنند. اسپیلبرگ در تغییر مسیر اساسی در کارنامه هنری خود به همچین اثری روی می‌آورد. او که یکی از بازیگوش و کنجکاوترین کارگردانان جهان است بار دیگر از خطوط امن دور خود گریخته و ریسک بزرگ و گران قیمتی می‌کند که در نهایت به موفقیتی چشم گیر بدل می‌شود.



خشونت ساخته شده در فیلم بسیار بالا و بی‌پرده است. اسپیلبرگ برای تاکید بر چنین بستر خشنی حتی گرمای رنگ تصاویر را در فیلم به وضوح کاهش داده تا این فضای بصری به شکل دلخواه با بدنه داستان در تعامل باشد. تدوین سریع و افکت‌های صوتی سهمگین در کنار واقع‌گرایی عجیب صحنه‌ها و فیلمبرداری روی دست باعث شده مخاطب خود را وسط میدان جنگ حس کرده و با فریاد سربازها در صندلی خود جا به جا شود. به جرأت می‌توان گفت شاید سال‌ها بود که در هالیوود چنین کمال‌گرایی در تصویرسازی واقع‌گرا پیدا نمی‌شد و شاید آخرین نفر کوبریک با «غلاف تمام فلزی» و یا «راه‌های افتخار» بود. در ساخت فیلم سعی شده به شدت به جزییات روابط سربازان واقعی و نوع درگیری‌ها در جنگ وفادار باشند. در طول داستان با دیالوگ‌هایی از جانب سربازان برخورد می‌کنیم که برای ما هم سوال هستند. مثلا آن‌ها از کاپیتان می‌پرسند چرا برای نجات جان یک سرباز، چندین تن باید جان خود را به خطر بیاندازند و حتی کشته شوند؟ نویسنده فیلم‌نامه این پرسش‌ها را از خود نیز پرسیده است و با هوشمندی برای چند بعدی کردن داستان، در تأثیر نوع نگاه عده‌ای بر زندگی دیگران این پرسش‌ها را بر می‌انگیزد و حتی جوابی به آن‌ها نمی‌دهد.

تصویری که اسپیلبرگ در نجات سرباز رایان از جنگ می‌سازد چیزی منحصر به فرد است و چه از جنبه تکنیکی و چه از بعد هنری نمونه‌ای مشابه ندارد. این احتمال کمی نیست که بعد از او کسی نتواند حماسه‌ای به این بی‌پردگی و عمق اخلاقی از جنگ روایت کند.



استیفن هانتر واشنگتن پست: «بسیار نافذ، احساسات بر انگیز و پرشور که گویی بعد از تماشای فیلم له شده‌اید. به راحتی می‌توان گفت این بهترین فیلم جنگی است که تا کنون ساخته شده و از آثار بزرگ سینمای آمریکا است.»

پال تاتارا سی ان انن: «اسپیلبرگ با هنرمندی تمام در بحث تکنیک به این هدف بزرگ دست می‌یابد، هدفی که تقریبا هیچ کارگردان دیگری در تاریخ سینما حتی نتوانسته به آن نزدیک شود.»


از گوشه کنار :

همه بازیگران اصلی فیلم به جز مت دیمون روزها تحت تمرینات طاقت فرسای نظامی قرار گرفتند. مت دیمون از این تمرینات معاف شد تا بازیگران دیگر از او بیزار شده و این حس انزجار را در نقش خود به خوبی نشان دهند.       

صحنه ساحل اُماها هزینه‌ای بالغ بر 11 میلیون دلار برادشت و شامل 1000 سیاهی لشکر بود که بخشی از آن‌ها اعضای ارتش ایرلند بودند. از این سیاهی لشکرها 20 تا 30 نفر آن‌ها مجروحین قطع عضو شده با اعضای مصنوعی بدن بودند تا صحنه‌های قطع شدن اعضای بدن واقعی‌تر به نظر رسند.

اسپیلبرگ مت دیمون را برای نقش رایان انتخاب کرده بود چون برای فیلم نیاز به بازیگری با چهره آمریکایی و تقریبا ناشناس داشت. او نمی دانست دیمون برای بازی در «ویل هانتیگ خوب» قبل از اکران فیلم اسکار برده و به شهرت خواهد رسید.


محمدرضا برادری


* * *

نجات سرباز رایان

کارگردان: استیون اسپیلبرگ

فیلم نامه: رابرت رودات

فیلم بردار: یانوش کامینزکی

موسیقی: جان ویلیامز

بازیگران: تام هنکس ، مت دیمون ، وین دیزل ، ادوارد برنز

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۳ ، ۰۸:۳۹
پردیس قلهک


خلاصه داستان :

ماجراهای عجیب و غریب و خارق العاده‌ای که برای گوستاو اچ ( رالف فینس ) در هتل بزرگ بوداپست پیش می‌آید. او به همراه دستیار وفادارش  مصطفی، درگیر مسئله وراثتی و خانوادگی می‌شود که مشکلات بسیاری در پی آن وجود دارد. یکی از نقاشی‌های معروف دزدیده می شود و پلیس و وارث‌های تابلو به گوستاو تهمت می‌زنند و به دنبال او هستند تا ارثیه را از چنگ او در آورند و ....


* * *



وس اندرسون ثابت کرده است بودجه و مسائل تجاری هیچ زمان جلوی خلاقیت و دیدگاه ویژه‌اش را نگرفته و نخواهد گرفت. فرم ثابت سینمایی او در هر فیلمش بهتر شده است و دریچه دنیا از نگاه اندرسون یکی از لذت بخش‌ترین تجربه‌های سینمایی ( و شاید معنوی ! ) به حساب می‌آید.

هتل بزرگ بوداپست را هم می‌توان اپرای وس اندرسونی نامید. ترکیب دکورهای فانتزی که شبیه نقاشی‌های کودکانه می‌ماند با داستانی جنایی همراه با تعقیب گریز ! اگر فقط به دیدن تصاویر فیلم اکتفا کنید و پوستر رنگی فیلم را ببینید شاید باورش سخت باشد که چنین اثری درجه سنی R  گرفته است. این درجه سنی یعنی افراد زیر 17 سال باید فیلم را همراه با اولیا و افراد بزرگتر از خودشان ببینند، حداقل در آمریکا!



در زیر این لایه کودکانه ، یک داستان تقریبا وحشیانه پر از مرگ و کشت و کشتار است. به جز شخصیت مصطفی و همسرش، تقریبا همه شخصیت‌ها، حتی گوستاو، انسان‌های رذل و کینه‌ای و نفرت‌انگیز هستند که از هر فرصتی برای ضربه زدن به یکدیگر استفاده می‌کنند. این همان اپرای اندرسونی است. شخصیت‌های نفرت‌انگیزی که در چهارچوب‌های کودکانه سینمایی او گیر افتاده‌اند و مثل موش و گربه به دنبال یکدیگر هستند. می‌توان هتل بزرگ بوداپست را یک ورژن دیگری از فیلم" این یک دنیای دیوانه دیوانه دیوانه است "  به حساب آورد.

فیلم البته فقط یک داستان نیست و می‌شود گفت سه داستان است که با همدیگر مخلوط شده‌اند و زمان‌های هر داستان با یکدیگر متفاوت است. ما از یک نسل به داستان دو نسل متفاوت دیگر می رسیم.



منتقدان فیلم را ستودند. فیلم بر اساس 47 نقد میانگین امتیاز 88 از 100 را دریافت کرد.

مایک لاسال سان فرانسیسکو کرانیکل : « درک درست شخصیت گوستاو توسط رالف فینس هسته اصلی فیلم را تشکیل داده است. بدون او فیلم از هم شکسته می‌شود و تقریبا بی‌فایده است. ولی با وجود گوستاو، هتل بزرگ بوداست یک فیلم شگفت انگیز است.»

بروس اینگرام شیکاگو سان تایمز : « اصالت فیلم کاملا اندرسونی است ولی خود داستان هم به طور گستاخانه ای سرگرم کننده است و همین فیلم را دیدنی‌تر کرده است.»

اسکات توبیاس دیزالو : « هیچ چیزی از سبک ویژه کارگردانی اندرسون کم نشده است. فیلم لذت بخش است و شیوه زیرکانه‌ای را برای نشان دادن این لذت انتخاب کرده است.»



از گوشه و کنار :

تیلدا سوئنتون ساعت در اتاق گریم بود تا شکل درست یک پیرزن 84 ساله را پیدا کند. به گفته اندسون با این که همیشه با بودجه‌های کم توانسته راه حلی برای فیلم‌هایش انتخاب کند، اما برای این گریم او گران ترین گریمور ها را استخدام کرد.

Saoirse Ronan در مصاحبه‌ای اعتراف کرد درست کردن کیک‌ها و شیرینی‌های این فیلم جزو سخت‌ترین و طاقت فرسا‌ترین کارهای سینمایی او بوده است. او سکانس‌های اکشن فیلم هانا را راحت‌تر از درست کردن شیرینی‌ها می‌داند!

هفتمین همکاری وس اندرسون با بیل مورای.

اندرسون برای نقش اصلی جانی دپ را درنظر گرفته بود. 


مجید میرجمالی 

* * *


هتل بزرگ بوداپست

کارگردان: وس اندرسون

فیلم نامه : وس اندرسون ، هیوگو گینس ، الهام گرفته از داستان های استفان زویگ

فیلم بردار: رابرت یومان 

موسیقی: الکساندر دسپلت

بازیگران:رالف فینس ، آدرین برودی ، جود لاو 

۱ نظر ۲۹ مهر ۹۳ ، ۰۸:۱۴
پردیس قلهک


خلاصه داستان :

توبی مارشال ( آرون پاول ) یک مکانیک حرفه ای است که در ایام فراغت خود در مسابقات کورس غیر قانونی شرکت می کند . او طی یک شرط بندی با یکی از هم محله ای های قدیمی خود ، دینو ( دومینک کوپر )، مسابقه می دهد اما دینو باعث مرگ یکی از دوستان نزدیک توبی می شود ولی  دینو مرگ او را به گردن توبی می اندازد . توبی بعد از دو سال از زندان آزاد می شود و به دنبال این است که ثابت کند او بی گناه بوده است و ...


* * *


حکایت ماشین بازی ها

فیلم جنون سرعت از روی سری بازی های معروف کمپانی EA  با همین نام ساخته شده است . برادر بزرگ سینمایی این فیلم را می توان سریع و خشن نامید که، اتفاقا آن فیلم هم با نگاهی به این سری بازی ها ساخته شده اند.  اما ، نسخه رسمی ِ همین فیلم است . موفقیت زیاد سری سریع و خشن مطمئنا در دادن چراغ سبز به تولید این فیلم بی تاثیر نبوده است . جنون سرعت اما در اولین فیلم خود ، راه و روش دیگری را پیش گرفته و به اصطلاح خواسته متفاوت تر باشد که ، بعدا به این موارد اشاره می کنیم . اما در هر صورت این فیلم ها بدون رودربایستی فقط  "ماشین بازی" است . هنگامی که پسربچه ها ( یا دختر بچه ها ! ) ی خردسال با ماشین های اسباب بازی خود بازی می کنند و یک فضای مسابقه ای و هیجان انگیز را در ذهنشان تصور می کنند را در نظر بگیرید ، فیلمی مثل جنون سرعت همان تصورات را سینمایی کرده است . بازی های جنون سرعت داستان خاصی ندارند و مسابقه پشت مسابقه هستند برای همین تبدیل کردن این بازی ها به یک فیلم نامه سینمایی کار راحتی نیست و نتیجه نیز معمولا جالب نبوده و نیست .



فیلم نامه

جرج و جان گتنیس داستان فیلم را نوشته اند و جناب جرج به تنهایی فیلم نامه را به نگارش در آورده است . البته واقعا فیلم نامه ای در کار نیست . اگر هم باشد به شدت کلیشه ای و زمخت است و در این موارد بهتر است از کورس های ماشین ها و تصادف های این آهن پاره ها لذت ببریم تا اینکه ، به دنبال عمق شخصیت ها باشیم یا با ناامیدی دنبال خط داستانیِ بدردبخوری باشیم ! گفتیم به تفاوت فیلم با برادران بزرگترش یعنی سری سریع و خشن اشاره می کنیم . اول اینکه ، شخصیت های مثبت فیلم به معنای کلمه ، خلافکار یا دزد نیستند و بیشتر آدم های شریفی هستند که درگیر موقعیت غیر شریفی می شوند . دوم اینکه ، پول های رد و بدل شده در این فیلم مبلغ های میلیاردی نیست و به نسبت چنین داستان هایی به نظر قانع کننده می رسند . مثلا ، پیشنهاد اولیه شخصیت دینو به توبی برای تعمیر ماشین 500 هزار دلار است . در چنین فیلم هایی این مبالغ بیشتر شبیه به یک شوخی است و فیلم نامه نویسان ما خواسته اند که فیلم را بیشتر به واقعیت نزدیک کنند ( البته مثلا ! ) . اما از طرفی آمریکا به نمایش در آمده در این فیلم بیشتر شبیه تصاویر گرافیکی داخل بازی هاست . همه چیز تمیز و خوشگل . پلیس ها تقریبا مهربان . نگهبانان زندان مهربان تر و خلاصه این موارد فیلم را بیشتر شبیه تکه مقوایی کرده است که با مقداری رنگ روغن خواسته اند رنگ قهوه ای آن را بپوشانند !


بازیگران و شخصیت هایشان

بازی خوب در این فیلم نداریم . متاسفانه ! آرون پاول که در سریال بی نظیر بریکینگ بد  حسابی خوش درخشیده است ، با این فیلم اولین حضور مهم سینمایی خود را نشان داد و اصلا حضور قدرتمند و ویژه ای نیست  . همان شخصیت جسی پینکمن سریال است ، منتها  مقداری زمخمت تر و ساکت تر !

دومینک کوپر قطب منفی ماجراست .  بالا بردن و تکان دادن چشم و ابرو هایی که مثلا نشان دهد فلانی خیلی زرنگ است دیگر برای بازی در نقش منفی این دور و زمانه جواب نمی دهد . کوپر را نمی توانیم به عنوان نقش سیاه ، یا سفید و یا خاکستری بپذیریم . بیش از حد خنثی است . تنها حضور مفیدش در این فیلم این است که باعث کشته شدن یک شخصیت می شود و ما از تعقیب و گریز جاده ای ماشین ها لذت می بریم . همین !

از دیگر بازیگران شاخص و معروف می توان به مایکل کیتون اشاره کرد . کیتون زمانی ستاره ای بود . بالاخره فیلم های بلند سینمایی بتمن با او شروع شد . ولی سال هاست که که به بازی در نقش های مکمل ، آن هم در فیلم های درجه دو و سه رضایت می دهد . بالاخره زندگی هم خرج دارد و آقای کیتون بازیگر از این قضیه مثتثنا نیست .

بقیه بازیگران و شخصیت هایشان هم فقط قاب ها را پر کرده اند و در مواقعی نمی گذارند حداقل از منظره لذت ببریم . بود و نبودشان هیچ تاثیری نه در پیش برد فیلم دارد و نه در پس رفتش ! اگر مثلا این فیلم یک اثر علمی تخیلی بود و این ها هم ربات هایی بودند که دیالوگ نداشتند خیلی بهتر و شکیل تر میبود !

نیمه پر لیوان

قطعا فیلم برداری . داستان طوری جلو می رود که ما در اواسط فیلم تقریبا با یک اثر جاده ای رو به رو می شویم و همین فرصتی می دهد تا از قاب ها و انتخاب نماهایی که برای تصادف و تعقیب و گریز ها استفاده شده است لذت ببریم . بعضی سکانس ها از دید اول شخص است ( همان P.O.V  ) که مشخصا ادای دینی است به سری بازی ها . موسیقی متن نسبتا پرشوری دارد اما، بیشتر انتخاب موسیقی ها ، انتخابی است که با تصاویر مچ شده است . آخرین آهنگی که در فیلم پخش می شود  ، Roads Untraveled از گروه linkin park است و حقیقتن شنیدنی است .

یک نقل قول از کارگردان

من 25 سال بدلکاری کردم و برای همین می خواهم که بینندگان فیلم از دید من به ماجرا نگاه کنند . همیشه زاویه های دوربین رو جوری انتخاب می کنم که مخاطبین در بطن و وسط حوادث قرار بگیرند تا اینکه از گوشه شاهد ماجرا باشند . معمولا در فیلم ها اینطوری است ، مخصوصا در فیلم هایی که با تصادفات ماشین همراه است . بینندگان روی صندلی نشسته اند و فقط شاهد تصویر هستند تا اینکه در وسط تصادف قرار بگیرند .


حرف آخر

سرگرم کننده است و در بعضی مواقع هیجان انگیز . بر عکس اسمش ، زیاد جنون سرعت ندارد و این هم از کارگردانی مشخص است و هم از داستانش .نیمه میانی فیلم به شدت افت سرعت دارد تا جنون . در جاهایی از فیلم یاد آثار وسترن ای می افتیم که به جای اسب ، ماشین های پرسرعت و رنگ وارنگ دارند . فیلم خیلی بدی نیست ولی شاهکار هم نیست . فیلم را ببینید و بعد بروید سراغ فیلم شتاب  ساخته ران هاوارد . در آنجا هم ماشین هست و هم مسابقه ، ولی این کجا و آن کجا .

مجید میرجمالی 


* * *

جنون سرعت

کارگردان: اسکات واگ

فیلم نامه: جرج و جان گتنیس

فیلم بردار: شین هارل بات

موسیقی: ناتان فرست

بازیگران: آرون پاول ، دومینیک کوپر ، ایموگن پوتس

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۱:۳۰
پردیس قلهک


خلاصه داستان:  

شخص اصلی داستان دختری است که شیطان روحش را تسخیر کرده. مادرش ابتدا باور نمی‌کند، اما بعد که متوجه می‌شود مشکل دخترش بیماری معمولی نیست، هراسان برای نجات دخترش تلاش می‌کند و از یک کشیش کمک می‌گیرد که سابقه‌ی جن‌گیری دارد، اما این سخت‌ترین پرونده‌ی عمر کشیش است...


* * *


از فیلمی مثل جن‌گیر حرفی نیست که زده نشده باشه. هنوز رتبه ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما را به راحتی یدک می‌کشد. از اولین نفر که در خیابان از کنارش بگذریم و بپرسیم جن‌گیر چیست شاید تعجب کند! گذشته از مسئله‌ی کیفیت فیلم، کم پیش می‌آید فیلمی به این درجه از شهرت برسد.  باید قبول کرد که جنگیر یکی از آیکون‌های ترس در سینما است. این فیلم با گذشت سالیان زیاد همچنان محبوبیت خود را حفظ کرده و اگر نتواند نسل جدید را بترساند، با این‌حا همچنان یک فیلم دلهره‌آور است که به درستی کارگردانی شده و دیدنش هنوز لذت‌بخش است.

 بازی‌ها  کامل و درست هستند و گریم چندش‌آور و ترسناک فیلم هنوز هم در سطح استانداردهای این نوع فیلم‌ها است. این فیلم سال‌ها با مردم رشد کرد و آن‌ها را ترساند و مطمئنا سال‌های آینده هم خواهد ترساند و ماندگاری‌اش را حفظ خواهد کرد.



از نگاه منتقدان: 


جاناتان روزنبام، منتقد شیکاگو ریدر:«این فیلم ترسناک سال 1973 هم آموزنده است و هم اعصاب خُردکن.» 

جیمز برایدنلی،ریل ویووز:«تاریخ مصرف فیلم که نگذشته هیچ، بلکه یک  سفر تاثیر گذار در دنیای جن‌زدگی  طی بیشتر از یک چهارم قرن است که همراه مردم شده.»


پیتر تراورس ،رولینگ استون:«یک عنصر خاص و ماندگاری در این فیلم هست.»


راجر ایبرت، شیکاگو سان تایمز:«اگر فیلم‌ها کنار عوامل دیگر، موقعیتی برای فرار از این دنیا برایمان فراهم می‌کنند، از این بابت جن‌گیر یکی از قدرتمندترین کارها است.»


اوون گلیبرمن، اینترتینمنت ویکلی:«بعضی فیلم‌ها فقط فیلم نیستند، بیشتر به جادوگری شبیه هستند. یک جریانی به راه می‌اندازند که از خود فیلم عظیم‌تر می‌شود.»



  از گوشه و کنار :

 برای اولین روز فیلم‌برداری مربوط به جن‌گیری، بازیگر دختر (لیندا بلیر) به قدری هنگام بازی بددهنی کرد و در نقش فرو رفته بود که مکس ون سیدو دیالوگ‌های خودش را از شدت تعجب فراموش کرد.  


برای بازیگر اصلی از دو آتیشه‌های مذهبی نامه‌های تهدید به مرگ فرستاده می‌شد. عقیده مذهبی‌ها این بود که فیلم شیطان را باشکوه جلوه داده. پس از اکران فیلم به مدت 6 ماه بادی‌گاردها از لیندا بلیر محافظت‌ می‌کردند.


* * *

جن گیر

کارگردان: ویلیام فریدکین

فیلم نامه: ویلیام پیتر بلتی ، بر اساس کتابی از خودش

فیلم بردار: اوون رویزمن

موسیقی: استیو بودکر

گریم: دیک اسمیت

بازیگران: الن برستین ، مکس ون سیدو ، لیندا بلیر

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۷
پردیس قلهک



خلاصه داستان:

ماجراهای شگفت‌انگیزِ مردی که به همراه گروهش، جزو نابغه‌ترین دزدان رویاها به حساب می‌آید و قابلیت این را دارد که خیلی از رازهای نهفته از ضمیر ناخودآگاه فرد بیرون بکشد ...


* * *

گزیده­ ای از چند ریویو:

-         کنت توران در لوس­ آنجلس ­تایمز می­نویسد: «دلیلی که باعث می­شود تمام این عناصر متنوع به ­شکل موفقی کنار هم بیایند، درک دقیق نولان از جزئیاتی است که برای رسیدن به آرزوهای بزرگش لازم است. فیلم‌سازی که آن قدر متعهد است که کارگردانی واحد دوم گروه را نیز خود انجام می­دهد؛ نولان از آن معدود افرادی است که  قادر است کل معادلات تصویر را در ذهنش حاضر داشته باشد.»

-         راجر ایبرت به فیلم 4 ستاره از 4  ستاره داده و ضمن تحسین اصیل بودن فیلم در برابر حجم فیلم­های دنباله ­دار و اقتباسی و کپی­ شده نوشته:  «"تلقین" برای بیننده­اش به نوعی آن طور عمل می­کند که جهان برای لئونارد، قهرمان «ممنتو» عمل می­کرد. ما همواره در لحظه­ ی اکنون هستیم. یادداشت­هایی برداشته­ ایم تا به این‌جا برسیم، اما اصلا مطمئن نیستیم که این‌جا کجاست. ولی مسئله­ ی زندگی، مرگ و عواطف در میان است، و البته، بله، آن شرکت­ های چند ملیتی!»

-         کریستین تامپسون ارزش اصلی فیلم را نه در پایان مبهم ـش که در ساختار آن و شیوه­ ی جدید داستان‌گویی­ اش می­داند که آن را شکل جدیدی از روایت تلقی می­کند که در آن برخلاف شکل معمول که در قسمت بسط و گسترش داستان (exposition) ماجرا آشکار می­شود و شخصیت­ها معرفی می‌شوند، «بسط و گسترش مداوم» وجود دارد.


از گوشه و کنار : 

     نوشتن فیلمنامه­ ی «تلقین» بیش از 10 سال زمان برد.  

اگر حرف اول اسامی شخصیت­های اصلی، دام، رابرت، ایمز، آرتور، مال و سایتو، را کنار هم بگذارید، می‌شود  « Dreams». اگر پیتر، آریادنه و یوسف را هم اضافه کنید، کاملش می­شود « Dreams pay» که خب برای همین است که آن­ها دزد ذهن شده­ اند!         

مدت زمان 2 ساعت و 28 دقیقه ­ای فیلم اشاره ­ایست به مدت 2 دقیقه و 28 ثانیه ­ای آهنگ “Non, Je ne regrette rien” ادیت پیاف.


سهند الهامی

* * *

تلقین

کارگردان و فیلمنامه نویس : کریستوفر نولان

فیلم بردار: والی فیستر

موسیقی: هانس زیمر

بازیگران: لئوناردو دی کاپریو ، ماریون کوتیارد ، الن پیج ، تام هاردی

۱ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۱:۰۰
پردیس قلهک


خلاصه داستان :  

جک  (ادوارد نورتون) یک کارمند عادی  است و بی خوابی، وی را آزار می‌دهد.  او تصمیم گرفته زندگی خود را عوض کند و به انجمن‌های مختلف رجوع می‌کند. در این میان، جک با یک تولید کننده صابون ( برد پیت ) آشنا می‌شود که یک انجمن مخفی زیرزمینی را اداره می‌کند. این انجمن که به باشگاه مشت زنی معروف است، قانون های خود را دارد و زندگی جک را برای همیشه تغییر می‌دهد.

* * *

خوشبختانه این فیلم از آن دسته آثاری است که مانند بسیاری از فیلم‌های بزرگ و تحسین شد ، اگاهی از داستان  آن چندان تاثیری در جذابیت آن ندارد.  سوال این‌جاست که ایا تماشای ۱۳۹ دقیقه فیلمی که در آن شاهد کتک کاری تعدادی مرد هستیم چنان جذابیت دارد؟ در حقیقت این فیلم نیاز چندانی به پاسخ این سوال ندارد ، هدف اصلی آن در واقع نوعی غافل‌گیری در فیلم است که هر ببینده باید خودش آن را کشف کند .

 داستان را با روایت اول شخص که با بازی درخشان ادوارد نورتون آغاز می‌شود. او یک جوان کارمند با یک زندگی یک نفره ی ملال آور با دوستان یک نفره‌اش است. ظاهرا او در زندگی‌اش شادی ندارد و به دلیل روش خاص زندگی که دارد نمی‌تواند کارهای دل‌خواهش را انجام دهد پس فقط یک راه باقی می‌ماند: فراخواندن تایلر داردن.

 تایلر داردن با بازی درخشان برد پیت ، شخصیتی  خیلی عجیب و پیچیده است و این تایلر همان بی قید و بندی و آزادی را دارد که شخصیت اصلی فیلم خود را از ان محروم کرده است. شاید بتوان گفت الگوی پیش برنده داستان همین تفاوت میان این دو کاراکتر است. نکته بسیار جالب در مورد این دو کارکتر ، جهان شمول بودن آن‌ها است.  این که بدون در نظر گرفتن محدوده‌های جغرافیایی و مکانی، حال کم‌رنگ‌تر یا پرنگ‌تر، می‌توانیم این دو شخصیت را ببینیم. .گویی نوعی از عواطف و احساسات سرکوب شده جک، در تایلر  تجلی یافته است و هر دو این‌ها دو روی متفاوت از یک سکه هستند و  دو گانگی شخصیت‌های سرخورده مهاجم نخستین بازتابی است که از ساخته استادانه دوید فینچر بر ذهن ما می‌نشیند. تقابل روحیه خشونت طلب یک کارمند خاکستری نا موفق و درمانده، در برابر آداب جامعه و کار، از او یک انسان قانون ستیز و بی‌رحم می‌سازد. او که در تنهایی کامل بسر می‌برد و نقل کننده داستان است  و  با  نماد خیالی و عصیان‌گر فیلم همراه می‌کند  تا از فشارهای اخلاقی و اجتماعی به بیرون بریزد.



 جهان فیلم تا حد زیادی ذهنی است؛ قرارگاه تایلر جایی است که هنگام باران، برق‌هاش قطع می‌شود. نکته دیگر این که  اگر وارد آن‌جا شویم  بعد از مدتی تلویزیون، یخچال و تمام لوازم زندگی مدرن از کار می‌افتد. ظاهرا آن‌جا آرامگاه بشری است. در داخل باشگاه مشت زنی هم شما از مظاهر تمدن مدرن پاک می‌شوید، نه پیرهنی، نه کفشی، هر شب هر کسی فقط یک بار فرصت دارد مبارزه کند. نتیجه مهم نیست، فرآیند است که اهمیت دارد.  فیلم به نحوی با بهره گرفتن از این نوع روایت و شخصیت‌پردازی خود را به اثری درباره قدرت ادراک نزدیک می‌کند.

یکی از بحث‌برانگیزترین ویژگی‌های باشگاه مشت‌زنی نحوه به تصویر کشیدن خشونت در آن است که خشونت به شکلی مثبت به بیننده القا میشود و  نمی‌توان این را کتمان کرد که باشگاه مشت‌زنی فیلمی خشن است. حتی در برخی از صحنه‌ها مخاطب ممکن است روی خود را از پرده سینما برگرداند (مانند صحنه‌ای که یکی از شخصیت‌ها دست در دهانش می‌کند و دندان لق خود را بیرون می‌کشد.) اما هدف از نشان داده این صحنه ها تاکید بر خوی حیوانی انسان و تاثیر کار سخت و بیگاری کشیدن هر روزه از وی است که باعث می‌شود در مواقعی دست به رفتارهای بیمارگونه زند. افرادی که از  عضویت باشگاه در می‌آیند قربانیان همین خشونت و رفتارهای غیر انسانی  جامعه مدرن هستند که برای به دست آوردن دوباره شخصیت خود، سعی دارند خشونت غریزی نهفته در وجودشان دوباره زنده کنند.



 باشگاه مشت‌زنی نه تنها به خاطر صحنه‌های جذابش اثری است محبوب، بلکه سبک جسورانه فینچر آن را تبدیل به شاهکاری تصویری کرده است. فیلم در کل مخاطب را به فضای سورئال می‌برد. داستانی که گویی در شهری ترسناک و خیالی اتفاق می‌افتد که تمامی مناسبات اجتماعی رایج در آن به شکلی متفاوت وجود دارد. فینچر همچنین  وقایع فیلم را به نوعی از کار درآورده است که با وجود مبالغه‌آمیز و غیرواقعی بودنشان، به هیچ عنوان سطح کار را پایین نمی‌آورد. به طور مثال در صحنه‌ای، نحوه چیدن وسایل آپارتمان یکی از شخصیت‌ها مانند کاتالوگ‌های مجله‌های دکوراسین نوشته‌هایی دارد که مشخصات هر وسیله را توضیح داده است. نمای نزدیک ابتدای فیلم به روشی نوآورانه و تاثیرگذار گرفته شده است. همچینی فریم‌هایی از فیلم به شلکی در جریان فیلم وقفه ایجاد می‌کنند که ممکن است مخاطب متوجه آن‌ها نشود.



 داستان غیر خطی، صدای روایت‌گری که چندان هم گفته‌هایش قابل اعتماد نیست، عکس العملی از بازیگران که انگار متوجه حضور تماشاگر شده است و استفاده از فریم ثابت، نیز از ویژگی فیلم است. فضای اثر تاریک و ریتم فیلم سریع است.  

فیلمی که به هیچ عنوان سینما را قربانی گیشه نمی‌کند و ترکیبی موفق از هیجان ظاهری و اثری روشن فکرانه است. چیزی که باعث میشود در اکثر فهرست‌های منتشر شده، از 10 فیلم برتر سال 1999 قرار بگیرد.


سعید رحیمی

 

* * *

باشگاه مشت زنی

کارگردان: دیوید فینچر

فیلم نامه : جیم اولس ، بر اساس کتابی از چاک پالانیک

فیلم بردار: جف کرانن وث

موسیقی: برادران داست 

بازیگران: ادوارد نورتون ، برد پیت ، هلنا بونهم کارتر

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۴۵
پردیس قلهک


خلاصه داستان :

حوادث و ماجراهای دیدنی و مافوق‌الطبیعه‌ای که برای کاراگاه جان کنستانتین پیش می‌آید. از جن‌های عصبانی تا شیطان و فرشته و بهشت و جهنم...

* * *



درباره آثار اقتباسی، کارگردان‌ها و فیلم‌نامه‌نویسان مختلف از شیوه‌های متفاوتی استفاده می‌کنند. کمیک بوک‌ها و رمان‌های مصور در وهله اول دارای مزیت خاصی نسبت به دیگر آثار هستند چون آن‌ها تا مرحله‌ای با توجه به جنسشان به عالم تصاویر تعلق دارند. در فیلم‌هایی چون شهر گناه و 300 خالق اثر به کمک کارگردان آمده و گاهی نیز خود کارگردانی می‌کند تا فضایی که در منبع اقتباسی خلق شده را به درستی به سینما انتقال دهند. در فیلم کنستانتین انتخاب طور دیگری رقم خورده است تا فیلم به اثری اقتباسی شبیه نشده و بیشتر یک نمونه خوب از جریان فیلم‌های پرخرج آخرالزمانی باشد. فیلم با تکرار مضامین مذهبی آخرالزمانی در قالبی نو سعی بر این دارد که عده‌ای بیشتر از مخاطب‌های سینما را به این سمت کشانده و حرف جدیدی حداقل در تصویر کردن این فضا داشته باشد. با این حال داستان پر از شخصیت‌هایی است که به درستی تعریف نمی‌شوند، (مانند پسرک راننده و گابریل) و گویی ما را به حجم اطلاعاتی که باید از منبع اقتباسی به دست آورده باشیم می‌سپرند که شاید این اشتباه اصلی بخشی از این گونه آثار باشد. از طرفی تصویربرداری قوی فیلم حس تعادل و وجهه دو بعدی خیر و شیر را در قاب‌ها به خوبی رعایت کرده است و فیلم را از اثری صرفا رنگارنگ از جلوه‌های ویژه به نمونه‌ای قابل تامل بدل می‌کند. این نقاط قوت و ضعف پراکنده باعث شده فیلم طرفداران خاصی بین علاقه‌مندان ژانر پیدا کند و از طرفی با نگاهی منفی  از جانب جمعی از منتقدین روبه‌رو شود.



به گفته دنیل اترینگتون منتقد فیلم فور «ناراحت کننده است که فیلمی که آشکارا از کامیکی هوشمند برداشت شده است، آن چنان که باید تیزهوشانه نباشد.»  

اندرو ساریس این گونه می‌نویسد که: «من به شدت از بهشت و جهنمی که این اقتباس خاص سینمایی کامیکی، از آن آمده است بیزارم.»

 راجر ایبرت هم که از کمبود منطق شخصیت‌پردازی در فیلم ناراضی بوده، گفته است: «آدم تعجب می‌کند که چه پلیس لس‌آنجلسی است که به همچین فردی اجازه می‌دهد به طور آزمایشی در وان حمام غرقش کند!؟» یا «او می‌تواند یک موجود شیطانی را درون آینه حبس کرده و به راحتی از پنجره بیرون بیاندازد و شما با خود می‌گویید، چگونه است که شیاطین به چنین سیستم امنیتی ضعیفی مجهزند؟»

در کل می‌توان گفت فیلم کنستانتین اثری مفرح است تا جایی که بتوانید قسمت منطقی مغز خود را حدود یک ساعت و نیم ساکت نگه داشته و از یک تنه به قلب شیاطین رفتن و جنگیدن قهرمان داستان لذت ببرید.


 

از گوشه و کنار : 

-        فیلم در اصل قرار بوده به کارگردانی ترسام سینگ (کارگردان سقوط) و بازی نیکلاس کیج ساخته شود، ولی ترسام سینگ گفته: «با حضور کیج، فیلمی که می‌خواهم ساخته نمی‌شود.» مدت کوتاهی بعد از جدا شدن سینگ از پروژه کیج نیز آن را رها کرده است.

-        در کمیک اصلی فیلم به نام جهنم افروز کاراکتر جان کنستانتین اهل لیورپول است و مانند خواننده معروف استینگ طراحی شده. در فیلم کنستانتین اهل لس‌آنجلس است. اعتقاد اکثریت بر این است که این تغییر به خاطر کیانوریوز صورت گرفته. در واقع در فیلم‌نامه اصلی نیز ملیت کاراکتر انگلیسی بوده که از طرف تهیه‌کنندگان حمایت نشده. بنابراین نویسنده شخصیت را تغییر داده و مورد موافقت تهیه‌کنندگان واقع می‌شود.

-         در فیلم‌نامه اصلی فیلم در استانبول آغاز می‌شود ولی با توجه به محدودیت بودجه به لوکیشن فعلی تغییر مکان می‌دهند.

-        در طول فیلم جان کنستانتین 13 بار در حال کشیدن سیگار دیده می‌شود که عددی بدشگون است.

-        نام اصلی  جهنم افروز به خاطر شباهت با  پسر جهنمی که فاصله کوتاهی در اکران با یکدیگر داشتند به خاطر ضربه نخوردن به فروش فیلمها به کنستانتین تغییر میکند

 

محمد رضا برادری

* * *

کنستانتین 

کارگردان: فرانسیس لارنس

فیلم نامه : کوین برادبین ، فرانک کاپلو

فیلم بردار: فیلیپ روزلات

موسیقی: برایان تایلر ، کلاوس بادلت

بازیگران: کیانو ریوز ، ریچل ویز ، شیا لابیوف ، جیمون هانسو

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۲
پردیس قلهک


خلاصه داستان :

یک فیلمنامه نویس که در حال نوشتن جدید ترین کار خود با الهام از چند قاتل روانی است، به خاطر دزدیده شدن سگ یکی از تبهکاران بزرگ شهر توسط دوستش بیلی درگیر ماجرایی پیچیده می شود.

* * *



قاتل های روان پریش اکنون سالهاست که در حافظه سینمایی ما جایگاه ثابتی پیدا کرده اند. از آثار هارر و اسلشر درجه B گرفته تا داستان های تارنتینو و کوئن ها، طیف گسترده ای از این شخصیت ها ترسیم می کنند. حتی دیگر امروز می توانیم این دسته از ناهنجارترین افراد اجتماع را به عنوان قهرمان بپذیریم و داستان هایشان را با اشتیاق دنبال کنیم. چند سالی است که کارگردانی به نام مارتین مک دونا با اولین اثر خود در بروژ به ما فهمانده که هنوز سینمای کارگردانان مریض و پریشان حال زنده است. مریض و پریشانی که نه توهین است و نه بار حقارت دارد و طرفداران تارنتینو شاید به خوبی این آشفته حالی را درک کنند. حال بعد از چهار سال مک دونا که به ادعای بسیاری از بزرگ ترین نمایشنامه نویسان زنده ایرلندی است، اثر دیگری با مشتی قاتل روانی ساخته است. شاید در نگاه اول از حضور این همه بازیگر معروف و عنوان فیلم که به هفت شخصیت به قول معروف کول اشاره می کند یاد سری اکسپندبلز و فیلم های اکشن دسته چندم بیوفتیم با این حال باید منتظر باشید تا خود فیلم نظرتان را عوض کنید.داستان فیلمنامه نویسی را نشان می دهد که قصد نوشتن فیلمنامه عده ای قاتل روانی را دارد و در اصل با آنها ملاقات می کند و فیلمنامه ای که می خواهد بنویسد به گونه ای برایش در طی ماجرا اتفاق می افتد. قاتل ها مانند نمونه های قبلی خود در فیلم های دیگر نیستند. مک دونا توانسته با نگاهی شخصی و به شدت دنبال پذیر آنها را بسازد. او از زبان کاراکتر های خود صحبت می کند و هرکدام از آنها را مهره ای برای آب کش شدن صرف در برابر گلوله ها قرار نداده است. هنر مک دونا در این گونه شخصیت پردازی به سابقه تئاتری او نیز باز می گردد. گرچه خود مک دونا در مصاحبه ای گفته که سینما را ابزار بیان بهتری برای خود می داند ولی هنرش در اینگونه شخصیت پردازی و ساختار دراماتیک آثارش تا حد زیادی به سابقه اش در تئاتر باز می گردد. فیلم با آدم های عجیبی سر و کار دارد و فیلم عجیبی نیز هست. فیلمی که نمونه اش کمتر یافت می شود و معلوم است کارگردانش هم از دیدن دوباره اثر خود هربار بیشتر لذت می برد. اکنون می توان گفت قاتل های روانی که دلقک بازی در نمی آورند ولی از آدم کشتن تا حاضر جوابی هایشان، کمدی و تا حد زیادی عجیب است هنوز بازنشته نشده اند پس قدری دیگر شما هم با کارگردان از تماشای فیلم لذت ببرید.



از نگاه منتقدین:

-         دیوید دنبی، نیویورکر: از آن دسته فیلم های شلوغ و پلوغ و غیرمعمولی که می تواند شما را تا مدتی از حال خراب نجات دهد.

-         ریچارد روپر: بهترین اوقاتی بود که امسال در سینما گذرانده بودم.

-         کریستوفر اُر، آتلانتیک: هر جای فیلم که حس می کنیم مک دونا ، که فیلم را کارگردانی هم کرده است، در حال به بن بست رسیدن در فیلمنامه است ، ناگهان ما را به قلمرویی بسیار تازه می برد.

-         دیوید کالاهان، تایم آوت: مک دونا از تارنتینو کمتر غرق در فیلم ها و فرهنگ عامه و از کافمن کمتر مستعد این است که چاله های داستانی خود را پنهان کند.


 

از گوشه و کنار :

-         در صحنه گورستان ، بر سنگ قبری که جک پشت آن پناه می گیرد، نام رورک نوشته شده است. میکی رورک قرار بود جزو بازیگران اصلی فیلم باشد ولی به خاطر اختلاف نظر با کارگردان از پروژه کنار کشید. نقش پیشنهاد شده به او را در فیلم وودی هارلسون بازی می کند.

-         در فیلمنامه اصلی قرار بود شیت زو در صحنه های پایانی مورد اصابت گلوله قرار بگیرد. با این حال مسئولین استودیو اصرار کردند که صحنه های خشونت بر علیه حیوانات از فیلمنامه حذف شوند. بیلی در صحنه قبرستان اینگونه به این قضیه اشاره میکند که: "خرگوش او فرار می کند ، چون شما نمی توانید حیوانات را بکشید، فقط زن ها"

-         در اواخر فیلم هانس کاراکتر کریستوفر واکن فاش می کند که او در واقع کویکر انتقام جوست که همانطور که بیلی برای مارتی تعریف کرده بود در صحرا سرگردان می شود. این سرگردانی کویکر شباهت بسیاری به سرگردانی هری دین استنتون در اول فیلم پاریس تگزاس دارد. خود هری دین استنتن نقش کویکر را در داستان ذهنی بیلی بازی می کند


محمدرضا برادری


* * *

هفت روان پریش

کارگردان و فیلمنامه نویس: مارتین مک دونا

فیلم بردار:بن دِی ویس

موسیقی:کارتر بورول

بازیگران: کالین فارل ، سم راک وِل ، اَبی کورنیش ، کریستوفر واکن

۱ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۱۵
پردیس قلهک