سینماتک قلهک


خلاصه داستان :

رندل مک مورفی زندانی طغیان گر که اختلال روانی او در زندان محتمل یاد شده، به آسایشگاه روانی فرستاده می شود. او بعد از مدتی متوجه رفتار ظالمانه سر پرستار آسایشگاه شده و با متحد کردن بیماران سعی می کند اوضاع را تغییر دهد.


* * *


فیلم هایی وجود دارند که با وجود همه تعاریف و تحسین ها در یک تماشای ساده نیز می توان پی به بزرگی آنها برد. فیلم هایی که بدون تکلف زبان سینما را گسترش داده و مخاطب خود را بی پرده با عظمت خود روبرو می کنند. دیوانه از قفس پرید را می توان از این دست دانست.



فیلم که اقتباسی از رمان پرواز بر فراز آشیانه فاخته اثر کن کیزی است و با مخالفت ها و شکایات بسیاری نیز از طرف نویسنده روبرو بوده از نمونه هایی است که خط و مرز ها و تفاوت های مدیوم سینما با ادبیات را به مخاطب خود نشان می دهد و با بهره گیری از کاراکترهایی که درون شخصیت های اصلی خود به بار نشسته اند و تکنیک های ادغام و گلچین سکانس های برداشت شده نمایش توان مدیوم را نیز در ذهن دارد. دیوانه از قفس پرید با وجود اینکه نشانگر نبوغ کارگردان خود است با بازی بینظیر جک نیکلسون در اوج دوران حرفه ای خود، زیر سایه او قرار گرفته است. بازی نیکلسون محال است فراموش شود و سخت گیرترین منتقدین نیز به این نکته ازعان دارند. او در نقش مک مورفی طغیان گر یک تنه بار استعاری شخصیتی پیامبر گونه را بر دوش می کشد و بدون او لحن و ریتم فیلم به شدت دچار مشکل است. با یک بار دیدن این فیلم به راحتی میتوان دل به آن سپرد ولی افراد بسیاری را سراغ دارم که با هر بار دیدن آن دوباره عاشقش شده اند و این کاری نیست که از عهده هر فیلمی بر آید.



-         ای دی. مورفی، وراییتی: بازی فوق العاده جک نیکلسون در نقش ضد قهرمان رمان کن کیزی و کارگردانی بازیگر محور حساب شده میلوش فورمن، هردو به یک اندازه بزرگ و شایان تقدیر است.

-         دیو کهر، شیکاگو ریدر: جک نیکلسون طوری نقش مک مورفی را بازی می کند که گویی برای آن به دنیا آمده و گروه بازیگران مکمل بازی بی عیب نقص پر جزئیاتی ارئه می دهند.

-         راجر ایبرت، شیکاگو سان تایمز: دیوانه از قفس پرید اینقدر در قسمت های زیادی از فیلم خوب است که انسان وسوسه می شود از جاهایی که به خطا رفته است چشم پوشی کند. برای مثال در آخر ارزش های انسانی شخصیت ها با اصرار بر به وجود آوردن نکته هایی اساسی در داستان، در این بلبشو گم می شوند. با این حال بارغه های نبوغ در فیلم زیاد است.

-         جیمز براردینلی، ریل ویوز: دیوانه از قفس پرید بعد از 30 سال هنوز هم فیلم بسیار خوبی است، اما جایی از رسیدن به قله یک فیلم بزرگ بودن جا می ماند که از قبل این نام را به خود گرفته است.

* * *


از گوشه و کنار :

-         کن کیزی نویسنده رمان فیلم اینقدر از قصابی شدن داستان های خود توسط فیلمسازان مختلف عصبانی بود که قسم خورد هیچوقت فیلم را تماشا نکند. حتی از تهیه کنندگان فیلم بابت عوض کردن زاویه دید داستان که در اصل از دید "رییس برامدن" است، شکایت کردن. او بعدها اعتراف می کند، یک شب در حالی که در حال تماشای فیلم های تلوزیونی شبانه بوده دقایقی از فیلمی را می بیند که به نظرش بسیار جالب می رسد. او پس از اندکی متوجه می شود فیلم، "دیوانه از قفس پرید" است و کانال را عوض می کند.

-         خیلی از بازیگران اضافه (سیاهی لشکرها) از بیماران واقعی بودند.

-         کارگردانی میلوش فورمن به شدت متکی به ری اکشن ها بود. او گاهی در صحنه های جلسات گروهی به مدت ده دقیقه از عکس العمل های جک نیکلسون فیلمبرداری می کرد. صحنه ری اکشن سر پرستار راچت به بازگشت مک مورفی از اتاق شک، در واقع از میان یکی از این فیلمبرداری ها جدا شده است.

-         در سال 1993 فیلم از طرف کتابخانه کنگره ایالات متحده به عنوان اثری " از لحاظ فرهنگی، تاریخی و زیبایی شناشی بزرگ " شناخته و برای حفاظت به بایگانی ملی فیلم سپرده شد.

-         دومین فیلم از سه فیلمی که تا کنون پنج جایزه اصلی اسکار را برده اند.

-         کرک داگلاس مدت ها قبل از پسرش مایکل حق ساخت فیلم را در دست داشت و می خواست فیلم را با بازی خود بسازد. در زمان ساخت فیلم دیگر او برای نقش مک مورفی خیلی پیر شده بود.


رضا برادری 


* * *


دیوانه از قفس پرید

کارگردان: میلوش فورمن

فیلم نامه :لارنس هوبن ، بو گلدمن / بر اساس کتابی از : کن کیزی

فیلم بردار: هاکسل وکسلر

موسیقی : جک نیچه

بازیگران: جک نیکلسون ، دنی دویتو ، کریستوفر لوید  

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۰:۰۰
پردیس قلهک


خلاصه داستان:


مایک وازوفسکی و جیمز پی سالیوان زوجی جدایی­ ناپذیر هستند، اما قضیه از اول به این شکل نبود. از لحظه ­ای که این دو هیولا با هم روبه ­رو شدند، می­خواستند سر به تن هم نباشد. «دانشگاه هیولاها» نشان می­دهد چه طور مایک و سالی بر تفاوت­هایشان فائق آمدند و بهترین دوست­های یکدیگر شدند.

داستان از آن‌جا شروع می­شود که مایک کوچولو همراه با اردوی دبستانش به بازدید شرکت هیولاها می­رود؛ آن‌جا یکی از کارآموزان ارشد کلاهش را به مایک می­دهد و این‌جا است که مایک تصمیم می­گیرد وارد شرکت هیولاها شود. سال­ها بعد، مایک بالاخره وارد دانشگاه هیولاها می­شود...

* * *


محصول پیکسار بودن تضمین­ کننده­ ی حدی از استاندارد است که حتی ضعیف­ ترین انیمیشن­ های محصول این کمپانی هم از آن پایین­ تر نیامده­ اند. پیکسار اکنون یکه ­تاز عرصه­ ی انیمیشن، جایگاهی را اشغال کرده که قبل ­تر از آن کمپانی دیزنی بود؛ کمپانی ­ای که البته با خریدن پیکسار و پخش محصولات آن به­ نوعی امروز نیز پیگیر دغدغه­ ی دیرین خود است.



در تاریخ سینما به ­ندرت نمونه ­های سینمایی ­ای یافت می­شوند که قسمت دومشان از قسمت اول بهتر یا حتی در حدواندازه­ ی آن باشد؛ البته اینجا ما در واقع با پیش­درآمد داستان فیلم اول یعنی «شرکت هیولاها» (2001) روبه­ روییم. داستان از همکلاسی بودن مایک و سالی در دانشگاه و رشته ­ی وحشت شروع می­شود و این که هرکدام چیزی را دارند که دیگری ندارد: سالی فی­نفسه ترسناک است و خیلی راحت وارد دانشگاه شده، ولی خود را بی­ نیاز از آموزش و مطالعه می­داند و موجودی بی­خیال معرفی می­شود که سر کلاس حتی یک مداد هم با خود نیاورده! از سوی دیگر، مایک، هیچ وجه ترسناکی ندارد، اما سخت­کوش و دقیق است و سال­ها زحمت کشیده تا به اینجا رسیده. در درجه­ ی اول، تنش­ هایی که بین این دو به وجود می­ آید است که درام را جلو می­ برد. اما از آنجایی که مخاطب فیلم اول را دیده، می­ داند که در پایان این فیلم قرار است دشمنی این دو به دوستی بسیار عمیقی تبدیل شود و این دو در آینده هردو استخدام شرکت هیولاها و البته بهترینِ آن­جا خواهند شد؛ پس وقتی پایان کار از پیش معلوم است، مهم­ترین وظیفه­ ی خالقان اثر ، طراحی روند این ماجرا بوده.



از این‌جا است که تفاوت سطح اصلی این فیلم با قسمت اول آشکار می ­شود: در قسمت اول رابطه­ ی پیچیده و جذاب این زوج با بو، دختری از دنیای انسان­ها، عمق ویژه­ ای به کار بخشیده بود؛ اما این‌جا صرفا با رقابت­ های مدرسه ­ای و در نهایت در حد مسابقه روبه­ روییم؛ مسابقه ­ای که البته بسیار جذاب و هیجان­ انگیز است، اما عمقی به فیلم نمی­ بخشد. درواقع روایت فیلم درمجموع چندان غنی نیست و فیلم بیشتر متکی به ماجراهای در لحظه جذاب است که عقب­ جلو کردن یا حذف یا تغییر بعضی شان به فیلم لطمه­ ی بزرگی نخواهد زد. (مقایسه کنید با «بالا»  که همان 4 دقیقه­ ی اولش شاهکاری کامل بود و آن قدر از نظر داستانی غنی که خود می­توانست برای یک فیلم کامل کافی باشد و بعد باز همان­جا از آغاز سفر پیرمرد و پسربچه تا رسیدنشان به مقصد، خود یک فیلم کامل و باز از بقیه­ ی فیلم و ماجرای فروپاشی تصویر فهرمان می­ شد جداگانه یک فیلم کامل درآورد) درمقابل این سیر حوادث، مواردی چون متحول شدن ناگهانی سالی و یا تغییر جهت رندل (مارمولکی که غیب می­شود) آن­قدر سرسری و بی­ مقدمه برگزار می ­شوند و فیلم هم سریع از روی آنها می­ گذرد که عمقی به فیلم اضافه نمی­ کنند.



درنهایت باید گفت اگرچه «دانشگاه هیولاها» جزو برترین فیلم­های پیکسار (در رده­ ی آثاری چون «داستان اسباب­ بازی»، «شرکت هیولاها»، «وال.ای» یا «بالا») نیست، اما فیلم مفرح و سرگرم­ کننده­ ایست که یک بار دیدنش حتما توصیه می ­شود.


سهند الهامی


* * *

دانشگاه هیولاها

کارگردان: دن اسکنلان

فیلم نامه: دن اسکنلان ، دنیل گرسون ، رابرت ال برد

موسیقی متن: رندی نیومن

صداپیشگان: بیلی کریستال ، جان گودمن ، استیو بوشیمی ، هلن میرن

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۸:۳۴
پردیس قلهک


خلاصه داستان: 

رومانی، سال 1987، سال های آخر حکومت کمونیستی چائوشسکو: کنترل موالید ممنوع است و سقط جنین مجازات مرگ دارد. گابیتا حدود 5 ماه است که ناخواسته باردار شده و با ناامیدی از دوست و هم¬اتاقی¬اش در خوابگاه دانشگاه، اوتیلیا کمک می خواهد. شرایط باعث می شود برای سقط غیرقانونی به مردی روی آورند؛ اما پول کمترین بهایی است که باید بپردازند...

* * *

جشنواره ی کن در سال های اخیر از فیلم های ساده با مضامین انسانی استقبال خوبی کرده است. فیلم هایی که با امکانات کم و در فضایی رئالیستی عموماً با شخصیت هایی محدود ساخته می شوند؛ داستان ساده ای دارند و در مقابل روی شخصیت و مضمون های انسانی تمرکز می کنند. برادران داردن که با «روزتا» در سال 1999 و با «کودک» در سال 2005 نخل طلا را به دست آوردند و دیگر فیلم هایشان نیز همواره در کن مورد استقبال قرار گرفته، نمونه ی همین نگاه هستند. فیلم «کلاس/ در میان دیوارها» ساخته ی لوران کانته نیز که در سال 2008 نخل طلا را از آن خود کرد، در همین گروه فیلم ها قرار می گیرد.

عده ای اعتقاد دارند توجه کن به فیلم های "معمولی" که نمونه های بهتر و عمیق تری از آن ها قبلاً در تاریخ سینما ساخته شده، بیش از حد لازم است. بعضی دلیل آن را دهن کجی کن به بزرگان دانسته اند و بعضی توجیهات دیگر تراشیده اند؛ اما از تئوری های توطئه که بگذریم، بسیاری هم هستند که تحسین گر فیلم هایی از این دست هستند و آن ها را نزدیک به زندگی معرفی می کنند. فیلم هایی که درشان عموماً مشکلات اجتماعی با ته مایه ی سیاسی نیز مطرح است.

کریستین مونجیو نیز که از کارگردان های متفاوت سال های اخیر است، با تنها 4 فیلم جزو کارگردانان محبوب کن شده است. مونجیو را می توان اصلی ترین چهره ی موج نو سینمای رومانی حساب کرد که با چهره هایی چون کریستی پویو، کریستین نِمِسکو، رادو مونتِئان به عبارتی از سال 2004 و با برنده ی نخل طلای بهترین فیلم کوتاه شدن «ترافیک» ساخته ی کاتالین میتولِسکو آغاز شده. 

«4 ماه، 3 هفته و 2 روز» روی نگاتیو 35 فیلمبرداری شده و نور طبیعی، نماهای طولانی چه ثابت و چه با تکان هایی به دنبال شخصیت ها و غیاب موسیقی همه در خدمت خلق فضایی واقع گرایانه و سبکی مینیمال هستند. اضطراب درونی شخصیت ها در فضای فیلم جاری است و محیط خاکستری پیرامونی نیز تحت تأثیر حکومتی سرکوبگر و فضایی بسته در فیلم موج می زند. در این میان اما رابطه ی انسانی دو شخصیت فیلم، که از یک سو فداکاری بزرگی را می رساند، را می توان مضمون اصلی فیلم دانست که در شعار تبلیغاتی فیلم نیز متجلی است: "تا کجا حاضرید برای دوستتان قدم بردارید؟"


مایک لاسال در سان فرانسیسکو کرانیکل می نویسد: "اول باید از فیلم لذت برد. بعد، از آن حیرت کرد. و سپس، وقتی هیجان فروکش کرد، «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» باید جداً مطالعه شود؛ چرا که کارگردانش، کریستین مونجیو، صحنه¬هایی خلق می¬کند که به هیچ چیز پیش از خود شباهتی ندارند." کنت توران در لوس آنجلس تایمز نیز این را فیلمی دانست که "تعهدش به واقعیت مثل هیچ چیزی که عادت به تماشایش داریم نیست." مایکل اسراگو نوشته: "بدون یک شلیک گلوله (و فقط یک تکان چاقو)، «4 ماه، 3 هفته و 2 روز» تبدیل به یک فیلم تعلیقی اگزیستانسیالیستی با بالاترین مخاطرات قابل تصور می شود: نجات روح انسان." جاناتان روزنبام تأثیرگذاری اصلی فیلم را در احترامی که به تماشاگرش می¬گذارد می¬داند؛ اینکه از تماشاگر انتظار دارد مضامین تلویحی داستان چندوجهی¬اش را دنبال کند، بدون اینکه لزوماً آن ها را به صراحت بیان کند.



فیلم علاوه بر نخل طلا برنده ی جایزه¬ ی فیپرشی (فدراسیون بین¬المللی منتقدان) کن 2007 نیز شد و در لیست فیلم های برگزیده ی بسیاری منتقدان در آن سال قرار گرفت. در نظرسنجی سالانه ی سایت اند ساوند هم به عنوان فیلم برگزیده ی سال 2007 انتخاب شد. در جوایز سالانه ی سینمای اروپا نیز برنده ی بهترین فیلم و بهترین کارگردانی و نامزد بهترین بازیگر زن و بهترین فیلمنامه شد و نامزد بهترین فیلم خارجی¬زبان گلدن گلوب نیز بود.

* * *

از گوشه و کنار: 

- فیلمبرداری در پاییز 2005 انجام شده.

- عنوان فیلم در ابتدا «داستان هایی از عصر طلایی» بود و قرار بود طنز باشد؛ این عنوان بعداً برای فیلم سوم مونجیو در سال 2009 استفاده شد.

- ماجرای فیلم بر اساس داستانی واقعی که آشنایی قدیمی برای مونجیو تعریف کرده بود، شکل گرفته.

- فیلم ارسالی رسمی رومانی برای رقابت در رشته ی بهترین فیلم خارجی زبان هشتادمین دوره ی جوایز آکادمی اسکار در سال 2008 بود که البته به فهرست نامزدها راه پیدا نکرد؛ جک متیوز در نیویورک دیلی نیوز این را مایه¬ی ننگ اسکار آن سال دانست.


سهند الهامی

* * *

چهار ماه ، سه هفته و دو روز

کارگردان: کریستین مانگیو

فیلم نامه :کریستین مانگیو ، رضوان رادولسکو

فیلم بردار: اولگ موتو

بازیگران: آناماریا مارینکا ، لورا واسیلیو ، ولاد ایوانف

۱ نظر ۲۶ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۶
پردیس قلهک



خلاصه داستان:


فیلم در مورد زندگی دختر شیرین و ساده‌ای به نام اَملی است که کودکی خالی از محبتی را سپری کرده است. در کودکی مادرش را طی حادثه‌‌ای از دست می‌دهد و از آن به بعد تنها با پدرش زندگی می‌کند. او بعد از بزرگ و مستقل شدن خانه را ترک می‌کند و در کافه‌ای در محله مونت مارتر پاریس مشغول به کار می‌شود. او زندگی آرام اما بدون عشق و هدفی دارد تا این که روزی در خانه‌اش بعد از شنیدن خبر مرگ پرنسس دایانا از تلویزیون، به صورت اتفاقی جعبه‌ای را پیدا می‌کند. بعد از پیدا کردن جعبه با تلاشی فراوان صاحب جعبه را می‌یابد و با دیدن چهره‌ی مسرور صاحب جعبه هدف زندگیش را کمک به دیگران قرار می‌دهد. در راه این هدف به خیلی از اطرافیانش کمک می‌کند و گاه افراد بد را هم مجازات می‌کند و مهم‌تر از همه در این مسیر هیجان انگیز عشق را هم تجربه می‌کند.


* * *


اَمیلی فیلمی است عجیب اما دلنشین، فیلمی که شما را با حس‌ها و موضوعاتی روبرو می‌کند که تا به حال در هیچ اثر سینمایی مشاهده نکرده‌اید. از همان ابتدا موسیقی زیبا و متفاوت فیلم توجه تماشاگر را به خود جلب می‌کند و ما را برای رویارویی با فضای عجیب داستان آماده می‌کند. راوی فیلم توضیحات غیر متعارفی می‌دهد و در طول فیلم بسیاری از رفتارهای کوچک و به ظاهر عجیب انسانی به نمایش در می‌آید که بسیار خوش آیند است. نماهای فیلم بسیار زیبا کار شده و شخصیت‌های فیلم به خصوص اَملی با وجود نقص‌های که دارند همگی شیرین و دوست داشتنی به نظر می‌رسند. راجر ایبرت درباره‌ی فیلم این گونه می‌گوید: «اَملی ژان پی‌یر ژونه، مثل یک کیک خوشمزه در میان فیلم‌ها است. یک فانتزی با نشاط که قهرمان زن دلنشین آن، به غم دوران کودکی‌اش غلبه کرده و با آوردن دل خوشی به زندگی افردی که بدان نیاز دارند و نیز خودش، بالغ می‌شود. شما فیلم را می‌بینید و وقتی بعداً به آن فکر می‌کنید لبخند می‌زنید.»




ژونه کاملاً می‌داند برای بیان داستانش چگونه و در چه زمانی از جلوه‌های تصویری استفاده کند به خوبی می‌توان امضایش را بر زوایای فیلمبرداری، رنگ بندی‌ها و فضا سازی‌های فیلم، دید و حس کرد. او همچنین هیچ ابایی نسبت به استفاده از جلوه‌های کامپیوتری ندارد و هرجا که لازم بداند از این تکنولوژی بهره می‌برد.

جیمز براردینلی منتقد سایت «ریل ‌ویوز» فیلم را از نظر بصری این گونه معرفی می‌کند: «مانند فیلم‌های «مغازه اغذیه فروشی» و «شهر بچه‌های گمشده»، در املی از زاویه های دوربین غیر معمول، مونتاژ سریع و ترفندهای دیگری که فیلم را از حیص بصری پویا نگه می‌دارد، استفاده شده است. درک این مطلب برای تماشاگرانی که از تکرار نماهای آشنا خسته شده اند آسان است. ژونه رژیم ما را بدون آن که روی تجارب بصریمان تأثیرات منفی بگذارد تغییر می دهد.»
آدری تاتو در نقش اَملی، بازی شگفت‌انگیزی از خود به نمایش گذاشته است به گونه‌ای که انگار او برای این نقش به دنیا آمده است. او به خوبی تمام خصوصیات و اخلاقیات اَملی را در صورت و رفتارش نشان می‌دهد. دیگر بازیگران هم بسیار خوب نقششان را ایفا کرده‌اند و با توجه به اقتضای شخصیتشان در فیلم بازی زیبایی را به نمایش گذارده‌اند.


اندرو پولوِر در روزنامه گاردین با اشاره‌ای به بازی آدری تاتو نقطه قوت فیلم را کارگردان آن می‌داند و می‌نویسد: «شاید امیلی دوست دانشتنی‌تر می‌شد اگر ژونه آن را با امیلی واتسون (انتخاب اصلی او برای نقش اول) می‌ساخت اما اجرای ستاره‌‌ای آدری تاتو  به مانند لباسی مناسب قالب تن فیلم است. جادوی اَملی شیرینی خاصی دارد اما چیزی که قدرتمندانه خود نمایی می کند سبک کارگردانی شیطنت آمیز و توانمند ژونه در خلق حقه ها، شوخی‌ها و جلوه‌های بصری فیلم است.»

کارگردانی توانمند ژونه، بازی تأثیرگذار آدری توتو و همینطور آهنگ‌سازی فوق العاده‌ی یانگ تیرسن همگی دست به دست هم داده‌اند تا با اثری زیبا و به یاد ماندنی طرف باشیم. فیلمی که در طول دیدنش حتماً لبخند را به چهره‌تان هدیه می‌دهد.

 

از گوشه کنار :


- در ابتدا قرار بوده ژونه از امیلی واتسون برای نقش امیلی استفاده کند اما به علت فرانسوی ضعیف واتسون و درگیر شدن با فیلم پارک گوسفارد، ژونه کل فیلمنامه را تغییر داد و برای یک بازیگر فرانسوی نقش را نوشت و آدری تاتو را برای ایفای این نقش برگزید.

- آدری تاتو سنگ‌پرانی روی آب بلد نبود، بنابراین صحنه‌ی سنگ‌پرانی روی رودخانه سنت مارتین با کمک جلوه‌های ویژه ساخته شد.

- به استثنای یک صحنه‌ی مختصر تماس تلفنی جایی که اَملی به نینو دستورالعمل می‌دهد. (که نینو در مقابل به سادگی گوش می‌دهد و در صدد جواب گویی شفاهی بر‌نمی‌آید.) این دو بازیگر اصلی حتی یک خط از دیالوگشان را در طول پروژه فیلم تغییر نداده‌اند.

 

عرفان گلپایگانی 

................................


امیلی

کارگردان : ژان پیر ژونه

فیلم نامه : ژان پیر ژونه ، گیلومه لورانت

فیلم بردار : برونو دل بونن

موسیقی متن : یان تی یرسن

بازیگران : آدری توتو ، متیو کاساویتز ، جمال دبوز ، کلیر موریر

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۷
پردیس قلهک


خلاصه داستان:


در سال 1999 انفجار اتمی در منطقه نظامی ناجیرا در ژاپن رخ می دهد و همین واقعه باعث می شود تا همسر و همکار مسئول نظارت بر پروژه ، جو برودی ( برایان کرانستون ) ، کشته شوند. سال ها از واقعه گذشته است و جو به ژاپن برگشته است تا حقیقت ماجرای انفجار را کشف کند. در این بین پسر جو، فورد ( آرون تیلور = جانسون ) به کمک پدرش می رود. پدر و پسر در این تحقیقات متوجه می شوند که بر اساس مواد رادیواکتیو، در زمین هیولایی به وجود آمده است که به زودی از زمین به بیرون می آید و باعث نابودی مردم می شود و...

* * *

حمله جدید هیولا

گودزیلا گارث ایوانز، پر انرژی، خوش ساخت و بسیار سرگرم کننده است. بعد از نسخه اولیه این فیلم که در سال 1954 ساخته شد، بهترین فیلم این سری بلند بالا است. البته سال 2014 و امکانات سینمایی الان کجا و سال 1954 کجا ! بین نسخه 1954 تا 1998 رولند امریچ، این هیولا بارها در فیلم های مختلف ( 28 فیلم) وجود داشت البته تمام آثار ژاپنی بودند و فیلم هایی که هالیوود با محوریت گودزیلا ساخته، همین دو فیلم نسخه 1998 و 2014 است. نسخه 1998 با اینکه هم اکنون هم نمره بدی دارد و توسط منتقدان هم مسخره شد واقعا فیلم بدی نیست! چه توقعی می توان داشت از فیلمی که اسمش گودزیلاست! در نسخه 2014 علاوه بر هیولای اصلی، موجودات دیگری هم در ماجرا هستند و از اعماق دریا و آسمان ها بر سر انسان ها نازل می شوند! هیولای اصلی ما از همان اول خود را نشان نمی دهد و کارگردان و فیلم نامه نویس ترجیح داده اند تا مثل آثار کلاسیکی همچون آرواره های استیون اسپیلبرگ و بیگانه ریدلی اسکات، هیولا را تا جایی که امکان دارد نشان ندهند و اگر قرار باشد در قاب های تصویر حضور داشته باشد هدف مند و درست باشد.


ایراد هایی که منتقدان گرفتند

فیلم میانگین نمره 61 را از منتقدان کسب کرد. ایرادی که در بیشتر نقد ها به چشم می خورد فوکوس داستان بر حاشیه های فیلم است تا خود هیولای اصلی یعنی گودزیلا! متاسفانه هنگام ساخت این آثار حد وسطی وجود ندارد. یک نمونه جالب که بی ربط هم به این فیلم نیست ، اثر علمی تخیلی گلیمرو دل تورو یعنی Pacific Rim  است. این فیلم از همان دقایق اول می رود به بطن حادثه. هیولاهای فیلم از همان اوایل مقابل چشمان تماشاگران قرار می گیرند و جنگ و جدال های عظیم فیلم رخ می دهد. درباره آن فیلم منتقد ها گفته بودند پس شخصیت ها کجایند؟! در اینجا می گویند پس هیولا کجاست ؟! نسخه 1998 هم به تخریب بیش از حد ساختمان ها و جلوه های ویژه زیاد محکوم شد! مشخص است که منتقدها کلا طرفدار این نوع آثار نیستند . دیدن نیمه خالی فیلمی مثل گودزیلا به هیچ عنوان هنر نیست!



حضور فرانک دارابونت

دارابونت را به عنوان کارگردان شاهکارهایی همچون رستگاری شاوشنگ، مسیر سبز و مه می شناسیم. او سریال واکینگ دد را به جعبه جادو آورد ( و دقیقا از همان زمان که سریال را ترک کرد، مسیر داستان و شخصیت پردازی دچار افت فاحشی شد. ). زمانی که فیلم نامه این فیلم نوشته شد، دارابونت به عنوان فیلم نامه نویس نهایی کار انتخاب شد تا بتواند چفت و بست بهتری به داستان بدهد. مطمئنا حضور دارابونت در شخصیت پردازی فیلم حس می شود و شاید دیرنشان دادن هیولا هم به شیوه دارابونتی برگردد. زیرا او در فیلم مه هم چنین روشی را پی گرفته بود.



حضور برایان کرانستون

در نقش جو بازی می کند. مردی که همزمان درگیر پیدا کردن حقیقت ماجرا است و از طرفی رابطه درستی با پسرش ندارد. برایان کرانستون ، والتر وایت سریال طلایی بریکینگ بد، در این فیلم حضور دارد. همین کافی است. میمیک صورت کرانستون زخم خورده است، در نگاه او چیزی وجود دارد که مطمئنا شخصیت پردازی را برای نویسنده آسان تر می کند. باید گفت برای این قبیل آثار که با جلوه های ویژه گره خورده اند، بهترین انتخاب برای نقش های اصلی بازیگرانی است که  در صورتشان زندگی گذشته شخصیت مشخص باشد و کرانستون چنین بازیگری است. البته کرانستون در این فیلم نقش اصلی را ندارد و مکمل است.


هیجان خالص

با اینکه اصولا قبل از دیدن اثر فکر می کنیم که این هم مانند دیگر آثار حادثه ای هالیوودی است، اما بعد از دیدن متوجه اشتباه خود می شویم . سبک کارگردانی گارث ایوانز و فیلم نامه اثر باعث شده که نقص کار کارگردانانی همچون مایکل بی ( ترنسفورمرز ) کاملا به چشم بیاید . گودزیلا 2014 هیجان درونی خاص خود را دارد. فقط جلوه های ویژه در کار نیست. چفت و بست وقایع، تماشاگر را کاملا درگیر خود می کند و سکانس های بسیاری در فیلم است که باعث می شود بیننده میخکوب تصویر شود. کارگردان و فیلم نامه نویسان این فیلم باعث شده اند تا یاد گودزیلاهای قبلی کاملا برای تماشاگرانش زنده شود و تماشاگرانی که تا به حال با این موجود سینمایی آشنا نبودند از حضورش بر پرده سینما لذت ببرند. با خیال راحت می توان گارث ایوانز و نویسندگان این فیلم را در کنار خالقان اصلی گودزیلا یعنی    Tomoyuki Tanaka, Ishiro Honda, Akira Ifukube and Eiji Tsuburay قرار دارد.


یک نقل قول از کارگردان

بازسازی فیلمی مثل کازابلانکا بسیار آسان تر است. بازسازی قبلی گودزیلا که رولند امریچ ساخته بود به نظرم فیلم خیلی خوبی بود و من از فیلم های رولند امریچ نکته های زیادی یاد گرفتم. بنابراین همیشه از صحبت منفی بافانی خسته شده ام که چون به سادگی طرفدار این نوع فیلم ها نیستند، می خواهند به زور فیلم را بکوبانند.


حرف آخر
به عنوان یک فیلمهیولایی از تمام آثار پیشین خود لحن جدی تری گرفته. همانند کاری که نولان با بتمن های خود کرد. اینجا هم موضعی که اثر انتخاب کرده کاملا تاریک است و این تاریکی را به سادگی باور می کنیم. 


* * *

گودزیلا

کارگردان : گارث ایوانز

فیلم نامه : مکس بورانشتاین

فیلم بردار : سیموس مک گاروی

موسیقی متن : الکساندر دسپلت

بازیگران : آرون تیلور جانسون ، برایان کرانستون ، کن واتابه ، سالی هاوکینز


۰ نظر ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۹:۱۱
پردیس قلهک